درد آلزایمر

ساعت 7:30 صبح در حال رانندگی به طرف محل کار هستی که تلفن زنگ می­‌زند. بیست سال است که صدای زنگ در این ساعت را دوست ندارم، دلشوره آورست و در آنی صورتم خیس عرق می‌شود. دوست عزیزی پشت خط بود. بعد از سلام و احوالپرسی… حال یک رفیق مشترک را پرسیدم، گفت وضعیت خوبی ندارد، ظاهرا مشکل مغزی پیدا کرده است. شماره تلفن‌ها، اسامی و آدرس بسیاری از کسان را فراموش کرده است و هر روز دامنه فراموشی‌اش بیشتر می‌شود. دکترها می‌گویند حافظه کوتاه‌مدتش رو به زوال است و پیش‌بینی می‌کنند ممکن است در کوچه و محل زندگی‌اش هم گم شود و نداند کجاست، چگونه به آنجا رسیده و چگونه باید به منزل برگردد. متاسفانه داروی مشخصی برای درمان این بیماری پیدا نشده است. اگر این روند ادامه پیدا کند، روز، هفته و زمان را فراموش می‌کند و پس از مدتی «در زمان و مکان سر در گم می‌شود»، دچار بیماری آلزایمر شده است.

پانزده سالی از ما بزرگتر بود اما به قول خودش ایران‌زاد سه هزار ساله است. از ده سالگی شروع به کار کرده بود. گاهی که دلمان از زمانه می‌گرفت و فرصتی پیش می‌آمد پای صحبتش می‌نشستیم. خوش‌سخن بود و حافظه تاریخی خوبی داشت. دو ساعت گپ و گفتگو و بیشتر شنونده بودن برای ما ارزش ده‌ها ساعت مطالعه تاریخ و جامعه‌شناسی را داشت. در کلاس زندگی و گذر ایام بسیار چیزها را آزموده و آموخته بود و علاقه‌مند بود هر آنچه را در ذهن داشت مثل چراغ قوه در اختیار ما قرار دهد، تا نور آن را بر مسیر زندگی بتابانیم و به بی‌راهه نرویم.

می‌گفت: این داستان‌ها را به این دلیل نقل می‌کنم تا گرفتار آلزایمر اجتماعی نشویم. چون اگر حافظه تاریخی خود را از دست بدهیم و جامعه دچار آلزایمر شود، تبدیل به جامعه‌ای بدون ریشه و گذشته خواهیم شد. از اینکه تا به امروز خیابانی به نام «دکتر محمد مصدق» نام‌گذاری نشده بود دلگیر بود و اعتقاد داشت که حتما خیابانی هم به نام سرلشگر زاهدی مجری کودتای ۲۸ مرداد انتخاب شود. چرا که مردم ایران باید هر دو شخص را که یکی «نام نیکو ببرد از جهان» و دیگری «رسم بد ماند از او جاودان » به یاد داشته باشند، همچنان که تیمچه حاجب‌الدوله در بازار یاد‌آور بخشی از تاریخمان است. لاجوردی (بنیان‌گذار گروه صنعتی بهشهر) و برادران خیامی (بنیان‌گذار ایران ناسیونال) را به عنوان کارآفرینان بزرگ ایران بیشتر خوش داشت. داستانش که به خیامی می‌رسید به وجد می‌آمد، انرژی می‌گرفت، نگاهش به دوردست می‌رفت و اشکی در چشمانش حلقه می‌زد که آن‌ را پنهان هم نمی‌کرد. باور نداشت که خیامی برای هزاران نفر در این کشور کار ایجاد کرده باشد اما کارگران و مدیرانش او را فراموش کرده باشند. مگر دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف دکتر مجتهد‌زاده را فراموش کردند؟

وقتی از انجمن و مخصوصا از جشنواره و بخش بزرگداشت پیشکسوتان صنعت پلاستیک تعریف می‌کردم، می‌خواست مراسم را با تمام جزییاتش تعریف کنم؛ از نام و مشخصات افراد گرفته تا قیافه ظاهری، رنگ لباس، رشته فعالیت و …

وقتی که توضیحاتم تمام می‌شد، چشمانش را برای چند لحظه می‌بست، نفس عمیقی می‌کشید و آرزو می‌کرد همه تشکل‌ها این کار را انجام دهند. می‌گفت: با این جشنواره‌ها می‌شود از آلزایمر پیشگیری کرد. یک بار پرسید چرا عکس «ساختمان پلاسکو» را در نشریه انجمن چاپ نمی‌کنید؟ شما تنها صنعتی هستید که یکی از بلند‌ترین ساختمان‌های پایتخت به نام شماست اما هیچ توجهی به آن ندارید. در جشنواره امسال مختصری درباره اینگونه بناها و سازندگانش صحبت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های مورد نیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

محصولات